بشکن سبو و کوزه ای میرآب جانها
تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهانها
بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها
تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحانها
ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن
مگذار کان مزور پیدا کند نشانها
ور جادویی نماید بندد زبان مردم
تو چون عصای موسی بگشا برو زبانها
عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر
چون آینهست خوشتر در خامشی بیانها
زمانی برای ما طلایی بود.اما ایاراحت بودن رامامیخاهیم؟جواب های زیادی میتوان برای این مشکل گفت:1.اینکه ازراحتی زیاد میلی به راحتی نداریم ومیل ب سختیمان بیشتراست. 2.اینکه زندگی راحتی برایمان رنج اوراست. 3. اینکه ازراحتی بدمان می اید.
امابنظرخیلی ازروانشناسان و فلاسفه این است راحتی همانند مواد مخدر است چون که معتادنیاز به ان دارد ولی راحتی زیاد نوعی بیماری بوجود میاورد.که بنام بیماری نداشتن اراده واعتمادبنفس.
اگردقت کنیم کسانیک طمع سختی رانکشیده اند اعتمادبنفس ندارندوبخودشان ایمان وتوانایی راتلقین نمیکنند ولی بنوعی نباید چیزی رابخود تلقین کرد.بقول انیشتین :اگرمناعتمادبنفس رادرخودم نمیابیدم هیچوقت انیشتین الان نمیشدم.
افرادی موفق شدند ک واژه ی جرات رادرخودشان نهادینه کردند وبه عبارتی توانایی انجام خیلی ازکارهارادرخودشان تقویت کردند.
کسی که به ظاهر و بیرون می نگرد، در خواب است و آن که درون را می نگرد، آگاه و بیدار است. ((کارل یونگ)) |
|
مردم بدنبال فقط گزشت از خیلی مسائل روزمره ی خود میباشند. امادنبال رفع مشکل نیستند این بزرگترین نقطه ی ضعف خیلی از مردم است. < زندگی مرا اموخت دربرابر سختی ها همانند دیواری پولادین باشم تابا فشاری ارام خراب نشوم > . تجربه : خیلی از مواقع به کمک ما نمی اید زیرا نداشتن تجربه علمی مانند این است : معماری میخاهد بدون نقشه واطلاعات زمین،محیط زمین ،شرایط اب وهوایی و... شروع به ساخت ساختمانش میکند اما بایک طوفان یا زلزله نابود میشود.
بقول گراهامبل : تاکنون هرچه اموختم احساس میکنم چیزی نمی دانم هرروزم را به مطالعه و دنبال کشف نشدنی هامیگردم.
ای کاش میشد علم خیلی ازمسائلی که ربطی بمارا ندارد راداشتیم تاندانسته سمتشان نریم . سمت چیزهایی بریم که بتوانیم کاری راانجام بدهیم نه اینکه همچو مترسکی باشیم درمزرعه ی زرت .
پیش بسوی نشدنی هایی که من وتو شدنییش بکنیم .
صدای تیک تیک ساعت در صبح سرد زمستانی مرا به لرزه می اندازد چرا اینگونه است نه ابتدا و نه انتهای زندگی نمیتوانم بیابم شبیه راهیست که انتها و ابتدایش نامعلوم است دیگر چقدر درحال جست وجو باشم نه کسیست که کمکم کند ونه کسیست که من بیابمش از این گونه وقت ها هراسانم وقتی مدتی میگذرد چشم بازمیکنم میبینم که همه ی این ماجراهایک مشت کابوسی بود بازهم بی مزه گیه روز شروع شد نه انگیزه ای برای کارونه حالی برای انجام کار اینگونه ماجراهارا فقط در کارتون ها یافیلم ها دیده بودم باورم نمیشوددراین سرزمین بزرگ جایی نیست که مرا ازگمراهی بیرون بیاورد گمراهی که نه میتوان گفت سر دوراهی ماندن طوریست که شب را فقط برای صبح سر میکنم صبح را برای رسیدن به خواب شب سرمیکنم خستم از این مملکت ازاین زندگی که نه راه پس دارد ونه راه پیش ازادیه بیان فقط در حرف زدن هاشان مورد تاییدشان میشود اما اگرکسی بیاید راجب مشکلاتش حرفی بزند سرش به زیر اب میرود همچو کسانی که حال به دلیل نامعلوم ناپدید شدند زمان رفتن فرامیرسدشاید این اخرین زمان صحبتمان باشد ویاگفتن درد دل هایم باقلمم بود اری.بعضی جوان هاهم گرگ اند اماگرگ خرمغز گونه چطور بگویم گرگ؟صفت گرگ گونه دارند. امابعضی جوان هامیخواهند گرگ باشند امارفتار خرگونه دارند بدنبال کارهایی هستند که بیکاری شرافتش بیشتراست همیشه کارداشتن خوب نبود درستکار بودن است درست است باراه راست خیلی تلاش میخواهد اماتلاشش به حق خوری وبفکرخود بودن بهتراست اکثرمردم تلاششان این است که هرهیچ به نفعشان باشدچطوربگویم میخواهندباکمترین تلاش بیشترین بهره راببرند مثل راننده ای که باوجودپول خورددرکنارش کرایه رابیشتراز سواره دریافت میکند وانتظارش این است که باقیمانده اش ارزش دریافت ندارد وانتظارش از سواره این است بابت باقیمانده بحث نکند. ایا این زرنگیست؟ همه بدنبال دور زدن یکدیگر هستند ویا مثل تعمیرکاری که مثل اسمش وظیفه اش تعمیراست وباید تعمیرکند اماکارش شده تعویض اما بعضی ها هستند که جوری کاررا ماس مالی میکنند که بعدازمدتی کوتاه دوباره ان فرد بدبخت به نزد تعویض کارمحترم برود <خخخخ> متاسفانه بعضی فکرمیکنند که باابنکارها زرنگ اندوباهرچیزکوچکی واکنش میدهند ای کسانی که دنبال دموکراسی هستین دموکراسی اینگه تعریف نشده است مردم باد دنبال لیبرالیسم دموکراسی باشند اینگونه دموکراسی شبیه دیکتاورییه استالین است که بلاخره سرکوب شد پیش بسوی پیشرفت
1395.10.20 دی ماه